رفتی و آتش زدی بر جان و ایمانم دگر
نازنینم ازچه رنجیدی دراین دنیا مگر
بیوفاییِ زمانه بر
وجودت چیره شد
زحمتِ خواهر برادر بردو دستت پینه شد
جانِ دایی این فراق از هم گسسته پیکرم
قربون آن مهربانیت اولین
گُل خواهرم
پانهادی خشت مهمانم
بودی در منزلم
از اوان نام تو شادی کرد برپا
در دلم
حانِ دایی با صدایت شورشادی برقرار
عبدالله جون باوقابودی ز شوراب افتخار
ناگهان چرخ ستمگر جانت را گرفت
بیخبر رفتی چرا ماند پدراندر در شگفت
بی پناه شد همسر
و فرزند ماهت ازجفا
مادر و خواهر
برادر خونجگر شد بی پناه
ای فلک این ظلم
وجورت ازچه یبود اینچنین
بی پناهان نا امید
ای
خداوند مبین
27/12/1400
ادامه مطلب
امتیاز : |
|
نتیجه : 1 امتیاز توسط 1 نفر مجموع امتیاز : 1 |
|
درباره :
دفتر شعر ,
گالری عکس ,
تصاویر زیبا ,